نویسنده: دکتر باقر قدیری اصلی




 

اندیشه های اقتصادی مارکس بیش از یک قرن است که مورد نقد و بحث فراوان است. بررسی همه آنها نه ممکن است و نه ضرور.

1ـ از زمان انتشار کتاب«سرمایه» تاکنون بحران های اقتصادی متعددی در عالم بوقوع پیوسته است، اگر قرار بود که به گفته مارکس در خلال یکی از این بحران ها مقاومت سرمایه داری تحلیل رفته و انقلاب به وقوع پیوندد پس چگونه در جریان وخیم ترین بحران های عالم یعنی بحران جهانی سال های 30-1929 که تا آن زمان جامعه سرمایه داری بحرانی بدان وخامت ندیده ودیگر به احتمال قوی آن چنان بحرانی به وقوع نخواهد(1) پیوست روز موعود نرسیده است.
2 ـ برخلاف پیش بینی مارکس، قانون تمرکز سرمایه در رشته کشاورزی تحقق نیافته است و کشاورزی تحت مالکیت متمرکز صورت نگرفته است. به قول لوئی بدن (2)«شاید اشتباه مارکس در این زمینه مربوط به شرکت های سهامی باشد. مارکس بسط و توسعه این شرکت ها را دال بر تمرکز سرمایه ها می دانست حال آنکه درست عکس این است.
بر اثر تشکیل و توسعه شرکت های سهامی سرمایه ها هر چه بیشتر پراکنده شده و صاحبان درآمدهای اندک و پس اندازهای ناچیز می توانند در تملک واحدهای بسیار بزرگ صنعتی و اقتصادی شریک و سهیم گردند.
صحیح است که غالباً تشکیل شرکت های سهامی به بزرگتر شدن واحدها و تجمع عده بیشتری کارگر می انجامد ولی این امر تمرکز سرمایه و مالکیت نیست بلکه تجمع سرمایه و پراکندگی مالکیت یعنی درست نقطه مقابل آن چیزی است که مارکس می گوید. عملاً در این موارد منفعت شخصی و اصل رقابت، ‌حاکم بر فعالیت واحد های مورد نظر است و مارکس در حقیقت جنبه فنی مسأله را از جنبه اقتصادی و حقوقی آن به درستی تمیز و تشخیص نداده است.
تشکیل شرکت های سهامی باعث توسعه و تعمیم مالکیت خصوصی به گروههای هر چه بیشتر و وسیع تر افراد جامعه گردیده و عامل مهمی در تسهیل تشکیل سرمایه بشمار می آید. »
3ـ وجود و توسعه طبقه متوسط، ‌توسعه وظایف دولت و استخدام قسمت مهمی از نیروی فعال جامعه به صورت کارمند و کادر اساس تقسیم بندی جامعه به کارگر و سرمایه دار را سست کرده است و چه بسا که ممکن است مبارزه طبقاتی بین کارگران مرفه و کارگرانی که از درآمد کمتر برخوردارند درگیرد و حتی اشتراک نفع بین کارگر و کارفرما علیه طبقه مصرف کننده بوجود آید.
4ـ تئوری فقر دائم التزاید که بر اساس آن پرولتاریا روزبروز فقیرتر می شود صورت تحقق نگرفته است و در کشورهای صنعتی نه تنها وضع کارگران بدتر نشده بلکه نسبت به قرن 19 بهبود کلی یافته است و تحول سرمایه داری را در جامعه فرانسه، سوئد و نروژ دیده ایم.
5ـ پیش بینی مارکس مبنی بر اینکه در کشورهای بزرگ سرمایه داری بر اثر قانون تمرکز سرمایه، شرکت های بزرگ، واحدهای کوچک اقتصادی را از بین می برند تا جائی که در پایان دوره سرمایه داری فقط حق مالکیت در مجموعه قوانین مدنی دیده می شود صورت تحقق نیافته است و در آنجاها نیز که انقلاب به وقوع پیوسته بیشتر در کشورهای عقب مانده و غیرصنعتی صورت گرفته است تا در کشورهای صنعتی و پیشرفته و امروزه نیز خطر وقوع آن بیشتر در کشورهای عقب مانده است تا در کشورهای پیشرفته و صنعتی.
6ـ اگر به گفته مارکس هر فکر و هر وجود در حال تغییر و تحول است و هر فکری که به وجود می آید فکر مخالف می انگیزد پس چرا عقاید مارکس مشمول همین قانون «تغییر و تحول» قرار نگیرد؟
7ـ اگر عقاید مارکس را آخرین بیان حقیقت بدانیم مرتکب این اشتباه می شویم که تصور کنیم چرخ زمان متوقف می شود. و اگر در مرحله سوم که مرحله سن تزونهائی است و مبارزه طبقاتی به جهت وجود طبقه واحد وجود نخواهد داشت این سئوال پیش می آید که در آن صورت آیا باز پیشرفت و تکامل میسر است؟
8ـ جنگهای ملی بین دو کشور را که همه طبقات یک جامعه با همه طبقات جامعه دیگر از کارگر تا کارفرما می جنگند نمی توان جنگ طبقاتی نامید. (3)
9ـ صرفنظر از اینکه نظریه «ارزش اضافی»مارکس متکی به نظریه «ارزش کار»ریکاردو است که خود محل ایراد است اصولاً اگر این نظریه صحیح باشد که سود کارفرما فقط و فقط از «ارزش اضافی»مایه می گیرد و نفع کارفرما در این است که هر چه بیشتر«سرمایه متغیر»به کار اندازد و از نیروی کار بیشتر برای فزون کردن سود واحد اقتصادی استفاده کند و در نتیجه تا حد امکان از بکار انداختن «سرمایه ثابت» بنفع «سرمایه متغیر»احتراز جوید پس باید کارفرمایان از این عامل تولید هر چه بیشتر استفاده کنند، حال آنکه چنین نیست و کارفرمایان امروزه کوشش می کنند که با توسل جستن به «سرمایه ثابت»(فعالیت های سرمایه بر)سود بیشتری تحصیل نمایند.
آنچه مارکس در انتقاد از سرمایه داری ارائه کرده است واکنش به شرایط ظالمانه کار و وضع بد کارگران در قرن نوزدهم بود که دیدیم زن و شوهر و حتی بچه های خردسال آنها کار می کردند باز نمی توانستند شکم خانواده خود را سیر کنند. شاید وضع بدمالی مارکس و خانواده او و ابتلای پسر او به ذات الریه بر اثر بی خانمانی و تخلیه خانه به علت ندادن کرایه خانه در پاریس و مرگ فرزندان در تکوین عقاید انقلابی و انتقامی او از سرمایه داری بی رحم زمان که سیسموندی بیلان وحشتناکی از آن ارائه کرده بی تأثیر نبوده است. بسیاری را عقیده بر این است که مسائل مالی و شخصی او که عمری را در نداری و اتکای به دوست همیشگی خود در خواری بی پولی گذرانده است به همه کس و به همه چیز مظنون و با همه در نزاع و نسبت به همه چیز عصبی و در نفرت و حسادت بود.
تا هر زمان که فقر و سکوت و بیداد بر جامعه مستولی باشد عقاید افراطی گل خواهد کرد و پذیرفتگان بیشتر خواهد داشت.
«در مراحل اولیه تکامل اقتصادی که پول و بازرگانی نبود هیچ گونه مالکیتی نبود. غریزه مالکیت فقط منحصر به اشیای شخصی و عادی بوده ولی همین مالکیت به اندازه ای شدید بوده است که چنین مستملکات (و حتی زن) را با مالک آن به گور می کرده اند. تقریباً همه جا در نزد مردم اولیه، زمین به صورت اشتراکی ملک همگان بوده است. کمونیسم از لحاظ آذوقه و مواد غذایی نیز وجود داشته منتها به شدت کمونیسم زمین کشاورزی نبوده است. این امر در میان مردم «وحشی»یک امر عادی است که چون کسی خوراکی داشته باشد آن را با کسی که ندارد قسمت می کند و مسافر در هر خانه دلش بخواهد و بایستد می تواند مهمان شود و غذای خود را به دست آورد و قبایلی که دچار قحط و خشک سالی می شوند مورد دستگیری همسایگان قرار می گیرند. این قبایل، یکی از مبلغین مذهبی نوشته است چنان با محبت و ادبی با یکدیگر رفتار می کنند که به ندرت نظیر آن در میان ملل متمدن دیده می شود و این بدون شک، نتیجه آن است که دو مفهوم «مال من و مال تو» که به قول قدیس یوحنای زرین دهن، آتش احسان در دلها می کشد و شعله آز را بر می افروزد در نزد آنان وجود ندارند. »
دیگری می نویسد که من بسیار دیدم که آنان محصول شکار خود را بین همه پخش می کنند و هرگز ندیدم که شکایتی پیش آید و نزاعی درگیر شود، ‌یا کسی زبان به اعتراض گشاید. ترجیح می دهند که شکم گرسنه بخوابند و هرگز مورد این اتهام قرار نگیرند که فلانی از دستگیری محتاج خودداری کرد. آنان خود را فرزند یک خانواده می شمارند. چه شد که وقتی انسان به مراحل بالاتر رفت و به آنچه ما با جانبداری مدنیت می نامیم رسید، این کمونیسم اولیه از میان رفت، سامنر عقیده دارد که کمونیسم با قوانین زیست شناسی (بیولوژی) متناقض است و یک علت عقب افتادگی در صحنه تنازع بقا به شمار می رود. وی می گوید که این کمونیسم روح اختراع و صنعت و صرفه جویی را تشویق نمی کند، ‌و چون با عملی شدن آن نه به اشخاص قابل، پاداشی اعطا می شود و نه افراد تنبل مورد تنبیه قرار می گیرند، ‌لاجرم، سجایا و مزایای اشخاص هم تراز می شود و نوعی تساوی پدید می آید که مخالف با نمود پیشرفت و رقابت با سایر دسته ها و جماعات است. لوسکیل درباره بعضی از قبایل هندیشمردگان شمال خاوری می نویسد که: به قدری تنبلند که هرگز با دست خود چیزی نمی کارند، بلکه پیوسته به این امید به سرمی برند که دیگران، از تقسیم آنچه به دست آورده اند، ‌با آنان مضایقه نخواهند داشت، و چون کسی که فعالیت بیشتری دارد چیز بیشتری از زمین عایدش نمی گردد، محصول سال به سال کمتر می شود. داروین معتقد بود که تساوی مطلقی که میان فوئجیان برقرار است این امید را از بین می برد که روزی بتوانند متمدن شوند. این گفته معتقدات خود فوئجیان را به یاد می آورد که می گویند چون تمدن بیاید مساواتی که میان آنان برقرار است رخت برخواهد بست. درست است که کمونیسم برای کسانی که در جامعه های اولیه باقی می ماندند تا حدی در مقابل بی چیزی و امراضی که از فقر ایجاد می شده تأمینی برقرار می کرده است، ولی هرگز آنان را به جایی نمی رسانده است، که بتوانند خود را از فقر و مسکنت رهایی بخشند. آن روز که توجه فرد به شخص خودش جانشین کمونیسم گردید، ‌ثروت هم دنبال آن بود، ولی پریشان خاطری و بردگی هم همراه آن آمد. این توجه، نیروهای نهفته در افراد ممتاز را آشکار ساخت، ‌در عین حال، آتش رقابت و هم چشمی را نیز برافروخت، ‌و مردم را به حالی درآورد که فقر و بی چیزی را هم چون حادثه دردناکی احساس کنند در صورتی که تا پیش از این مرحله، که همه در تحمل این بار یکسان بودند، هیچ کس چنین ناراحتی را احساس نمی کرد(4). »
«کمونیسم در اجتماعاتی که مردم آن را در حال انتقاد دایم هستند، یا خطر و قحطی پیوسته تهدیدشان می کند، بهتر مستقر می شود. شکار ورزان و گله داران هیچ احتیاجی به تملک زمین به عنوان شخصی نداشتند، ولی هنگامی که زندگی به شکل کشاورزی درآمد، مردم این نکته را دریافتند که اگر محصول زمین نصیب خانواده ای شود که در آن کار کرده است، ‌توجه به زمین روزافزون خواهد شد و در نتیجه ـ بنا به ناموس انتخاب طبیعی، که همان گونه که در سازمانهای اجتماعی و افکار برقرار است در میان افراد و اجتماعات نیز وجود دارد ـ انتقال از زندگی شکارچی گری به زندگی کشاورزی، ملکیت قبیله ای را به مالکیت خانوادگی مبدل ساخت، و «مالکیت خصوصی»بهترین واحد اقتصادی نتیجه بخش را تشکیل داد. بتدریج که خانواده صورت پدرشاهی را به خود می گرفت و تمام نفوذ آن به دست بزرگترین فرد ذکور می افتاد، ‌رفته رفته، تمرکز مالکیت در دست فرد صورت جدی تری به خود می گرفت، و میراث بردن از شخص دیگر به مرحله عمل نزدیکتر می شد.
غالب اوقات چنین اتفاق می افتاد که فرد متهوری از میان خانواده بیرون می آمد و، ‌به حادثه جویی، از حدود خویشان و نزدیکان خود خارج می شد و با کار پرزحمت پیوسته می توانست در قطعه جنگل یا بیشه یا با تلافی بر مقداری زمین دست یابد و نسبت به آن علاقه خاصی پیدا کند، و هیچ حاضر نمی شد که کسی آن را از چنگش خارج سازد، چه، آن را ملک خاص خود می دانست ـ و در آخر کار، اجتماع این حق را برای او می شناخت. به این ترتیب است که نخستین نطفه مالکیت فردی پیدا شده است. چون نفوس روز به روز زیادتر و زمینهای قدیمی بی حاصلتر می شد، این نوع تسلط بر اراضی جدید روزافزونتر می گردید و کار به جایی رسید که، در اجتماعات قدیمی تر و پیشرفته تر، این نوع مالکیت فردی حکم مالکیت متعارفی و طبیعی را به خود گرفت. اختراع پول، با کمک این عوامل، سبب تجمع و جابه جا شدن ثروت و انتقال آن از فردی به فرد دیگر شد. حقوق قدیمی قبیله و سنتهای کهن صورت مالکیت، به معنی دقیق کلمه، ‌را داشت، منتها مالک در آن موقع تمام اهل قبیله، یا پادشاه بود، و پس از آن، در حین تقسیم مجدد ملک، که بعدها مکرر اتفاق می افتاد، این حقوق در نظر گرفته می شد. پس از مدتی که مالکیت میان دو مفهوم قدیم و جدید در حال نوسان بود، در پایان کار، مالکیت خصوصی به شکل قطعی استقرار پیدا کرد و نظام اقتصادی اساس اجتماعات را در دوره های تاریخ مدون تشکیل داد.
کشاورزی، که مولد مدنیت است، در همان حال که سبب پیدایش مالکیت خصوصی می شد، بردگی را نیز به همراه داشت. در جماعاتی که با شکار زندگی می کردند بردگی مفهومی نداشت، ‌زیرا زنها و کودکان کارهای خانه را کفایت می کردند. زندگی مردان یا به آن می گذشت که در پی صید و کارزار مشغول فعالیت باشند و خسته شوند، یا پس از آن زحمات، فارغ البال و تنبل بنشینند و به تلافی رنج وتعبی که دیده اند، بی خیال، بیاسایند. شاید عادت تنبلی ملتهای اولیه از همین جا پیدا شده است که بعد از تحمل رنج کشتار، مدت درازی، به آهستگی و کندی، رفع خستگی می کرده اند، و این، در واقع تنبلی و بی حالی نبوده، بلکه رفع احتیاجی بوده است که برای از بین بردن دو چیز ضرورت داشته است، یکی توجه به زراعت و دیگری تنظیم کار:
تا آنگاه که مردم برای شخص خود کار می کرده اند، انتظامی در کار نبوده و به میل خود هرگونه می خواستند اقدام می کرده اند؛ ولی هنگامی که برای دیگران کار می کرده اند، ناچار، طوری بوده که انتظام فعالیت تابع نیرو می شده است. ترقی کشاورزی و عدم برابری جبلی مردم سبب شد که نیرومندان ناتوانان را به خدمت خود بگیرند. یک روز، کسانی که در جنگ پیروز می شدند دریافتند که اسیر سودمند اسیری است که زنده به دست آید، و از همان روز، کشتار و آدمخواری تقلیل پیدا کرد و به بردگی و غلامی گرفتن مردم رواج یافت. آن روز که انسان از کشتن و خوردن دشمن خود چشم پوشید و به بنده ساختن او قناعت کرد، ‌از لحاظ اخلاقی، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرد. هم امروز می بینیم که کیفیت مشابهی اتفاق می افتد و ملت پیروزمند، به جای آنکه مغلوب شدگان را از بین ببرد یا تبعید کند، از آنان غرامت قابل ملاحظه ای می ستاند. هنگامی که سازمان بردگی بر شالوده ای قرار گرفت و سود آن شناخته شد، ‌دامنه برده گیری وسعت پذیرفت، و غیر از اسیران جنگی دسته های دیگری، مانند کسانی که وام خود را نمی توانستند بپردازند، ‌یا جنایتکاران، را نیز در عدد غلامان در آوردند، و هجومهایی تنها به خاطر گرفتن بنده مرسوم گردید. به این ترتیب، بردگی، که از جنگ نتیجه شده بود، کارش به جایی رسید که خود عامل پیدایش جنگها شد.
شاید در نتیجه قرنها بردگی است که نسل ما سنن رنجبری را اکتساب کرده و قابلیت کارکردن را به دست آوردن است. هیچ کس حاضر نیست از روی رضای خاطر عمل دشوار و شاقی را انجام دهد، مگر اینکه ترس آن را داشته باشد که، با عدم انجام آن کار، دچار مجازات بدنی یا اقتصادی یا اجتماعی شود. از این قرار باید گفت که بردگی یک جزو غیر قابل انفکاک سازمانی است که، در نتیجه آن، انسان استعداد دست یافتن به اعمال صنعتی پیدا کرده است، و نیز، ‌چون همین بندگی علت ازدیاد ثروت و، ‌لااقل برای دسته ای از مردم، ‌سبب پیدا شدن فرصت و فراغ خاطر بوده، ‌به صورت غیرمستقیم، ‌در پیشرفت تمدن هم کمک کرده است. پس از گذشتن چندین قرن، ‌بردگی جزو عادیات به شمار می رفت و مردم به آن همچون یک امر ضروری و فطری می نگریستند: ارسطو آن را طبیعی و غیر قابل اجتناب می شمرد، و بولس حواری این سازمان را تقدیس می کرد؛ بردگی در عصر او نظامی بود که با مشیت الاهی سازگار می آمد.
چنین بود که به واسطه پیدایش کشاورزی و بردگی، و در نتیجه تقسیم کار و اختلاف فطری و جبلی اشخاص، ‌تساوی نسبی که در جامعه های اولیه موجود بود رفته رفته از بین رفت، ‌و جای آن را عدم برابری و تقسیمات طبقاتی گرفت. «در اجتماع اولیه، به طور کلی، وجه امتیازی میان بنده و آزاد دیده نمی شود، بندگی و اختلاف طبقاتی وجود ندارد، و اختلاف میان رئیس و پیروانش یا هیچ است، یا اگر هست، چیز قابل ملاحظه ای نیست. »بتدریج که زندگی مکانیکی و صنعتی پیچیده تر و مفصلتر می شد، اشخاص غیر ماهر در کار، یا ناتوان، فرمانبردار نیرومندان می شدند، و هر گاه که اختراع تازه ای پیش می آمد، ‌همچون سلاح جدیدی در دست اقویا می شد و تسلط آنان را بر ضعفا، و بهره برداریشان را از این طبقه، فزونی می بخشید. (5)سازمان توارث برای کسانی که مال بیشتر داشتند فرصت تازه ای برای حفظ تفوق فراهم می آورد و به این ترتیب از جامعه هایی که آن وقت حالت متجانس و یکنواختی داشتند، طبقات و تقسیمات اجتماعی متعدد بیرون می آمد. اغنیا و فقرا روز به روز به ثروت یا به فقر خود بیشتر پی می برند و گودالی را که میان آنان وجود داشت بهتر احساس می کردند، ‌جنگ طبقاتی، مانند رشته سرخ رنگی، در طول تاریخ کشیده شد، و همین اختلاف، پیدایش داوری به نام دولت و حکومت را ضرورت بخشید، ‌تا در جنگ میان طبقات حکمیت کند، ‌مالکیت را محفوظ دارد، آتش جنگ را بر افروزد، و سازمان صلح را انتظام بخشد.
با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، اولین حکومت سوسیالیستی مارکسیست لنینیستی به نام اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمد و نظام دیگری، ‌غیر از نظام بازار سرمایه داری، جنب نظام مسلط سرمایه داری جهان پا به عرصه وجود گذاشت و اندیشه مارکس در نفوسی بیش از نصف جمعیت عالم رسوخ یافت.
اتحاد جماهیر ابتدا از سه جمهوری سوسیالیستی فدرال سوویت روسیه، جمهوری سوسیالیستی فدرال سوویت اوکرانی و روسیه سفید (بیلوروسی) تشکیل یافته بود که طی سالهای اولیه پس از انقلاب جمهوریهای ارمنستان، گرجستان، آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان تا سال 1922 به اتحادیه اولیه ملحق شدند و با جمهوریهای سوسیالیستی سوویت کاره لو ـ فنلاند، ‌جمهوری سوسیالیستی سوویت ملداوی، ‌جمهوری های لیتوانی، ‌لاتونی و استونی که در طی جنگ جهانی اول به خاک شوروی منضم شدند جمعاً تا سال 1940 از 17 جمهوری تشکیل یافته بودند.
زینوویف که یکی از یاران نزدیک و لادیمیرایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر 1917 بود در تاریخ ژانویه 1924 در پراودا درباره مرگ لنین چنین می نویسد:«تلفنی اطلاع دادند که ایلیچ مرده است. یک ساعت بعد ما: بوخارین، تومسکی، ‌کالنین، ‌استالین، کامتف و من ـ ریکوف بیمار بود ـ به سوی ایلیچ مرده رهسپار شدیم» با مرگ لنین اینها که از نزدیکترین یاران و هم سنگران لنین بودند در کنار جسدوی حضور یافتند. بوخارین تیر باران شد، کامنف و زینوویف نیز ترور شدند، تروتسکی در مکزیک در حال تبعید ترور گردید و تومسکی هم انتحار کرد.
این ترور و تصفیه ها یکی از مشخصه های حکومت استالین(به معنای فولادین) محسوب می شوند. نوشته اند که استالین بزرگترین تصفیه کننده تاریخ بود؛ وی بی محابا می کشت؛ محاکمات دروغین به اتهام دشمن خلق، جاسوس امپریالیسم، ‌خائن به آرمانهای مارکسیسم لنینیسم، ‌مقدم به استقرار کاپیتالیسم، ‌ترتیب می داد، شکنجه می کرد، تبعید می کرد. تا سال 1940 دیگر کسی از بلشویکهای قدیمی سرشناس برجای باقی نمانده بود عجیب اینکه اکثر آنها در دادگاههای استالین به نالایقی و مجرم بودن خود اعتراف می کردند.
در تاریخ آمده است که در دوران حکومت لنین و استالین 29 میلیون (6)نفر کشته شده اند.
سوسیالیسم مارکسیست لنینیستی اتحادیه جماهیر شوروی با چنین مشخصات آدم کشی پا به عرضه وجود گذاشت تا هدفهای آرمانی و مسلکی برابری و برادری را در جهان مستقر سازد.
از زمان تشکیل اولین دولت مبتنی بر فلسفه مارکسیسم تا فروپاشی جمهوری سوسیالیستی شوروی هراز چندگاهی آن کشور دستخوش تحول شد تا فروپاشید.
تحول و رفرم در اتحاد جماهیر شوروی از همان لحظات اول عمر خود با طرح اقتصادی جدید رهبر انقلاب بلشویکی که با نام اختصاری نپ (NEP)Nouvelle politique Economique از آن یاد می شود شروع شد. لنین در دهمین اجلاسیه حزب کمونیست شوروی که در ماه مارس 1921 تشکیل شد با اعلام تصمیم خود مبنی بر بازگشت به دادوستد آزاد و پیش گرفتن سیاست جدید اقتصادی اعلام داشت که شوروی از راه نپ یا سیاست جدید اقتصادی به سوسیالیسم خواهد رسید. نقطه اتکای لنین در اتخاذ سیاست جدید اقتصادی این بود که چون رژیم سرمایه داری در دنیا به قوت خود باقی است و شوروی باید با آن دنیا همزیستی داشته باشد لذا باید در شوروی سیستمی بوجود آید که در قطب مخالف با رژیم دادوستد قرار نگرفته باشد و بتواند با دنیای سرمایه داری روابط تجارتی و اقتصادی برقرار کند. علاوه بر این اوضاع اقتصادی روسیه روز بروز بر اثر مبادلات جنسی و کمبود اجناس مورد احتیاج عمومی رو به وخامت می رفت و دهقان روسی حاضر نبود که حاصل رنج خود را به دولت تسلیم کند و اجناسی هم وجود نداشت که در مبادلات کالائی به زراع و پیشه ور تحویل شود. طریقه ای که به صورت قهر و جبر برای مصادره حاصل رنج دهقان در زمان جنگ های داخلی معمولی شده بود نیز دیگر قابل دوام نبوده و به همین دلیل از طرف لنین تصمیم بر اتخاذ سیاست جدید اقتصادی (نپ) گرفته شد.
اتخاذ این سیاست یا سیستم جدید اقتصادی در واقع غلبه دهقان بر سیستم کمونیستی بود. این موضوع که آیا باید نپ دوام پیدا کند و یا از بیخ و بن برکنده شود، ‌یکی از نکات اصولی و اساسی را در اختلاف های حزبی، خاصه مبارزات بین تروتسکی و استالین تشکیل می داد، «لنون تروتسکی»می گفت که اتخاذ سیاست جدید اقتصادی عقب نشینی فاحشی است در مقابل سرمایه داری و ادامه این سیاست، تیشه به ریشه سوسیالیسم خواهد زد و از انقلاب در شوروی چیزی باقی نخواهد گذاشت. او معتقد بود که، انقلاب باید دوام یابد و برای برپا کردن انقلاب جهانی، نباید از پا نشست تا کمونیسم بتواند در شوروی پایدار شود. متقابلاً ‌استالین برای مقابله با او تز کمونیسم در یک کشور را پیش گرفت.
استالین می گفت که سرمایه داری به حکم سیر تدریجی تاریخ عاقبت به سوسیالیسم و بعد به مرحله بالاتر یعنی کمونیسم منجر خواهد شد. استالین عاقبت در مبارزه با حریفان خود موفق شد و تروتسکی، تبعید و هواداران او نیز سرکوب شدند، اما وی به «نپ» لنین نیز رحم نکرد و در اولین فرصت پس از توفیق و پیروزی بر رقیب، سیستم اقتصادی کشور را به سمت اقتصادی دولتی و کنترل شده هدایت کرد.
بدین ترتیب با فرا رسیدن دوران استالین، ‌آنچه که در دوره کوتاه عمر سیاست جدید اقتصادی در شوروی به وجود آمد، منهدم شد و هر شالوده ای که در جهت بخش های خصوصی ریخته شده بود، ‌از بین رفت. نتیجه آن دنیایی بود که آزادی فردی حتی آن آزادی محدود هم که برای کسب و کار مردم شوروی در زمان (نپ) قائل شده بودند، سلب می شد.
در این دوران بود که بیش از یک میلیون زراع را که از خود، دارای عواملی بودند و مزارعی داشتند و آنها را «کولاک» می خواندند، به سیبری تبعید کردند و اموال آنان را مصادره و جزو اموال کلخوزها و ساوخوزها به حساب آوردند. کسب و کار آزاد از بین رفت، درب تمام مغازه های فردی بسته شد و همه کسبه و پیشه وران به صورت کارمندان دولت و شرکتهای تعاونی درآمدند. در این دوران به نام کمونیسم خونها ریخته شد و میلیونها نفر از مردم شوروی آواره شدند و بدین ترتیب از (نپ) لنین اثری باقی نماند. این تحول رهبر انقلاب بلشویکی روسیه، جز به وخامت اوضاع شهروند مفلوک روسی به نتیجه دیگری نیانجامید.
آنچه که در تحول معروف به (نپ) لنین قابل توجه و دقت است، ‌انگیزه تحول است که چیزی جز چاره وخامت اوضاع کشور نبود. در حقیقت «نپ»لنین بازتاب و راه چاره ای بود که وی برای درماندگی ها و فلاکت های ملت، پس از جنگهای خانمانسوز داخلی ابداع و اختراع نمود. شور انقلاب و شدت عمل و تندروی انقلابیون باعث ایجاد شکاف بزرگی بین کشاورزان و حزب کمونیست شده بود. به طوری که لنین با این نفرت و دوگانگی ادامه کار را ناممکن دید. به این دلیل به ترمیم و التیام بخشیدن به دردها و مشکلات دهقانان پرداخته، این طبقه از ملت را که به بیشترین بلایا دچار شده و از انقلاب شدیدترین لطمه و صدمه را خورده بودند، با آزادیهایی استمالت کرد. اما همان گونه که گفته شد، در سال 1929 یک مرتبه ورق برگشت. استالین برای اجرای نقشه خود در قسمت اشتراکی کردن کشاورزی تصمیم گرفت که این عده از کشاورزان را از زمین محروم کند و به آن عنوان (کولاک) که به روسی به معنای مشت است و به کسانی اطلاق می گردد که زورگو استعمار گرند، داده شد. قصد این بود که زمینها از آنان گرفته شود و به کلخوزها واگذار گردد، که چنین هم شد و در اندک مدتی از نسل کولاک های خرده مالک اثری باقی نماند.
دوران طولانی ظلم و ستم یکنواخت و شکننده ژوزف استالین نابغه استبداد با سکوت و آرامش سپری شد و در تمام این مدت سخنی از تحول و تغییر به میان نیامد. در زمان حیات او احدی قدرت مخالفت نداشت و اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، همچون مخدومینی ذلیل در خدمت وی به کار و تملق مشغول بودند. بلند پایگان اتحاد جماهیر شوروی که بعدها با سمت هایی چون نخست وزیر، دبیر کل حزب و ریاست جمهوری کنترل کشور را به دست گرفتند نه تنها از حیث اداری تحت امر و زیر فرمان استالین بودند، بلکه در کنار وظایف خود مسئول رونق محفل و گرمی مجالس عیش تزار سرخ نیز بودند.
با مرگ استالین، جو رعب و وحشت و جنایت علیه ملت تخفیف یافته، هیأت رئیسه جانشینی دیکتاتور سرخ به حکم ضرورت و به دلیل اطلاع از وضع روحی وخیم مردم، ‌در تعدیل اوضاع کوشید. و در سال 1953 به دلیل نیازهای بین المللی و اوضاع داخلی صلاح را در آن دیدند که «نیکیتاخروشچف»به عنوان سکاندار جدید حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی قدرت را در دست گرفته و به سمت دبیر کل حزب کمونیست شوروی منصوب شود. خروشچف به دلیل طبع شخصی و حس موقع شناسی اولین قدم خود را بر عرصه حکومت و صحنه فرمانروائی جدید خود با نام تحول و رفورم گذاشت و همین کلام پس از گذشت ده سال به حکومت او پایان داد و برچسب رفورمیست توسط دشمنانش برای همیشه با نام او عجین شده و با او باقی ماند.
خروشچف با شروع بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی در فوریه سال 1956، ‌استالین و روش حکومتی او را که از جانب وی«جنایات»خوانده شد به باد انتقاد گرفته و برای اولین بار انتقاد از استالین و استالینیسم را شروع کرد و آن را مستمکی برای آغاز تحولات اقتصادی و سیاسی و بین المللی در اتحاد جماهیر شوروی قرار داد. این گزارش سرآغاز سلسله تحولاتی بود که جهان بعدها بدان نام «مسیر جدید»خروشچف نهاد. در گزارش و سخنرانی «نیکیتا خروشچف در جلسه سری بیستمین کنگره حزب، از همه جنایات استالین به وضوح پرده برداشت و قتلها و کشتارهای دسته جمعی و تصفیه های بیرحمانه انجام شده را یک جا به وی نسبت داده، ‌او را مقصر اصلی و محرک واقعی همه جنایات ارتکابی در زمان زمامداری وی دانستند. در این سخنرانی کیش شخصیت استالین به غولی مهیب تشبیه شد که با مرگ استالین در شیشه رفته و باید مراقب بود که مبادا بار دیگر در کالبد رهبری جدید حلول کند. خروشچف در گزارش خود با قرائت نامه هایی تند و کوبنده از جانب لنین خطاب به استالین و سایرین راجع به سوء اخلاق و بی صلاحیتی و خودکامگی و خطرناک بودن وی برای حزب کمونیست شوروی، تنفر هر چه بیشتر اعضای حزب و شرکت کنندگان در اجلاس را برانگیخت.
بدین ترتیب با براه انداختن جریان استالین زدائی، ‌زمینه و جو را برای دگرگونی های آینده مساعد کرد. با شروع زمامداری خروشچف تحلیل هیأت رهبری شوروی نسبت به مسائل جهان تغییر کرد و به اصطلاح فضای باز سیاسی و بازسازی اقتصاد شوروی، شروع شد. خروشچف نیز همچون گورباچف معتقد بود که باید تاریخ شوروی را مجدداً از نو نوشت، این دو شخصیت هر دو تحولات و رفورم های خود را قدمی در راه رسیدن به سوسیالیسم ناب و نیل به جامعه کمونیستی تکامل دانسته این اتهام را که از اقدامات آنها عقب گرد و چرخشی است به سوی سرمایه داری قویاً‌ تکذیب کرده، آن را توطئه دشمنان رفورم و تحریکی از جانب«استالینیست»ها می دانند.
ظاهراً رهبران روسیه شوروی پس از فوت ژوزف استالین به این نتیجه رسیده بودند که مردم شوروی نیازمند آزاد شدن از خوف و وحشت هستند.
«الکساندر یا کولف» طراح گلاسنوست و نزدیکترین دستیار و مشاور گورباچف گفت: در دوران حکومت لنین و استالین 29 میلیون نفر به هلاکت رسیدند. (7)
«یاکولف» که اخیراً از سوی یلتسین به عنوان رئیس شبکه سراسری تلویزیون روسیه (استانکینو) و رئیس کمیته اعاده حیثیت این کشور انتخاب شده است در آستانه آغاز فعالیت پارلمان جدید روسیه از لنین و استالین به عنوان قاتلان میلیونها انسان بی گناه یاد کرد.
به گفته وی، در دوران حکومت لنین که استالین به عنوان دستیار او عمل می کرد، 14 میلیون نفر و تنها در دوران حکومت شخص «استالین»15 میلیون نفر به هلاکت رسیدند.
وی گفت:لنین در قیام سال 1921«کرون اشتاد» آگاهانه فرمان قتل کودکان؛ زنان و سربازان را صادر کرد و استالین ادامه دهنده راه او بود.
وی مقایسه قیام «کرون اشتاد» با قیام خونین اکتبر سال گذشته میلادی در مسکو را غیر قابل مقایسه دانست و مدعی شد، در اکتبر سال 1993 عده ای فاشیست غیر مسئول که خواستار اعاده اتحاد جماهیر شوروی و دولت کمونیستی بودند، دست به شورش زدند.
از سوی دیگر«یاچسلاوکوستیکف»سخنگوی رئیس جمهور روسیه نیز با اشاره به اینکه پارلمان جدید فعالیت خود را آغاز می کند، افزود: ما از منابع آگاه اطلاع یافته ایم که کمونیست ها قصد دارند از همین فردا تهاجم خود علیه دموکراسی را آغاز کنند.
«کوستیکف»افزود: ما خواستار آن هستیم که مردم روسیه قاتلان خود را بهتر بشناسند که در سال 1921 نیروهای نظامی و مردم شهر جزیره ای «کرون اشتاد» در نزدیکی سن پترزبورگ علیه انقلاب بلشویک ها دست به قیام زدند که در مدتی کوتاه از سوی حکومت شوروی سابق سرکوب شدند.
بوریس یلتسین رئیس جمهور روسیه با صدور فرمانی خواستار اعاده حقوق قیام کنندگان«کرون اشتاد» شد.
تولید ناخالص ملی آمریکا و شوروی از همه بیشتر است. منتها شوروی ها بیشتر سرمایه گذاریهای خود را برای تولید کالاهای سرمایه ای و ابزار آلات نظامی تخصیص دادند ولی برای مصرف مردم، ‌برای کالاهای مصرفی بهائی نمی دادند. بی دلیل نیست که در جریان عمل پروستریکا یکی از نویسندگان شوروی گفت: ما در آسمان چند فضانورد داریم و یکی از دو ابر قدرت نظامی در جهان هستیم، ‌پس از آمریکا بالاترین تولید ناخالص ملی را ما داریم و بیشترین منابع طبیعی عالم را داریم ولی غذای مکفی سفره خود را نداریم.
پس از مرگ استالین و تا اوایل سال 1955، ‌اقداماتی در مسائل بین المللی صورت گرفت که ظاهراً این نوید را می داد که آسمان تیره و تار جنگ سرد بین دو قدرت شرق و غرب نیز به صافی خواهد گرائید روسها از ادعای ارضی خود نسبت به ترکیه صرفنظر کردند و «پروک کالا» را به فنلاند پس دادند، ‌در خاور دور نیز بندر«پرت آرتور»را تخلیه کردند. نفرات ارتش شوروی به ششصد هزار نفر تقلیل یافت و خروشچف با سروصدای زیاد اقدام به رفع کدورت باتیتو رئیس جمهور یوگوسلاوی کرد.
سانسور روزنامه های خارجی در مسکو کاهش یافت و راجع به توزیع مجله امریکائی به نام (امریکا)در کشور اتحاد جماهیر شوروی موافقت به عمل آمد و مسافرت هیأت های فنی و فرهنگی و همچنین توریست ها فزونی یافت و بالاخره دولت شوروی پس از ده سال مذاکرات بی ثمر با عقد قرار داد صلح با اتریش موافقت کرد و ارتش خود را که از زمان خاتمه جنگ در آن کشور مستقر بود، ‌بیرون برد. این نشانه های به اصطلاح امید بخش برای غرب، به چشم و گوش آنها که آوازه تحول گورباچف را شنیده و یا نمونه هایی از آن را به عینه دیده اند، بسیار آشنا و قابل تطبیق و مقایسه است.
چند نشانه امیدبخش دیگر نیز در روابط بین المللی به وقوع پیوست، کشمکش بین یوگسلاوی و ایتالیا در مورد «تریست»، خاتمه پذیرفت، ‌شورش«هوک» در فیلیپین با شکست مواجه شد و ظواهر امر نشان می داد که در برمه و مالایا نیروی دولتی بر کمونیستها و جنگجویان غیر نظامی مسلط شده است. در عین حال با فرا رسیدن سال 1955 به خوبی واضح بود که روسها به یک نوع سیاست جنگ سرد یا روشی جدید از اعمال دشمنی با غرب اقدام نموده اند که به کلی با سیاست زمان استالین مغایرت داشت. مهمترین روش این سیاست جدید، در موقع مسافرت خروشچف وبولگانین نخست وزیر در سال 1955 به هندوستان، برمه و افغانستان صورت گرفت. حشر و نشر آزاد و رفتار بی پروا و تهاجمی خروشچف با غرب و ملل مختلف جهان را می توان با رفتار صمیمانه گورباچف نسبت به آمریکا و متحدانش مقایسه نمود. خروشچف که در آن موقع ظاهراً شخص دوم هیأت بود، ولی باطناً سرپرستی آنها را به عهده داشت راجع به مسائل و موضوعاتی چون صلح، همزیستی و رفع بحرانهای بین المللی سخن به میان می آورد و به کشورهایی که مسافرت کرده بود و به سایر کشورهائی که با امپریالیسم مبارزه می کردند پیشنهاد کرد که حاضر است بدون قید و شرط کمکهای اقتصادی و فنی در اختیارشان بگذارد. شاید در آن تاریخ هنوز معلوم نبود که اتحاد شوروی از روش کناره گیری سیاسی و اقتصادی بیرون می آید، لیکن اقدامات غیر منتظره خروشچف در جنوب شرقی آسیا رفتار توام با مزاح و گاهی تهدید آمیز او با ارباب جراید، شم سیاسی آشکار وی، ‌اهمیت ندادن به تشریفات و مراسم، بزودی آشکار ساخت که شخص دیگری بر مسند استالین تکیه زده است و اگر دنیا این اختلاف روش را حس نمی کرد، قصور از طرف خروشجف نبود. لیکن جهان غرب گورباچف را به خوبی شناخته، ‌او را هضم کرده، در ایالات متحده آمریکا مردم و جراید به او نام مستعار و دوستانه «گوربی»داده و تصویر او را بر روی پیراهن جوانان پسر و دختر چاپ کرده و از صورتک او برای ساختن یکی از پرفروش ترین عروسکها استفاده کردند.
بعضی از کارشناسان بررسی امور سیاسی معتقدند که گرچه سیاست استالین بر اساس توسعه طلبی و نیروی نظامی قرار داشت، ‌لیکن سیاست او اساساً دارای جنبه دفاعی بود در صورتی که روش خروشچف گرچه، بر اساس حرکات نرم سیاسی استوار بوده است ولی ماهیتاً‌ بیشتر جنبه تهاجمی داشت، ‌این کارشناسان متذکر می گردند که استالین علاقمند بود کنترل کشورهای همجوار و مناطقی را که از نظر دفاعی برای روسیه اهمیتی داشت در اختیار خود داشته باشد، در صورتی که خروشچف از این حدود تجاوز کرد تا با هر کشوری که با امپریالیسم در نبرد است، تشریک مساعی کند. خروشچف جولانگاه مانور سیاسی خود را تمام جهان قلمداد کرده بود و بر هر گوشه ای از کره ارض می تاخت. وی در زمان زمامداری خود به سفرهای متعددی اعم از غرب و شرق دست زد و در این زمینه نیز وحدت و مشابهت فراوانی بین روشهای انتشار و تبلیغ او با گورباچف وجود دارد. سفر خروشچف به چین در سال 1954 و هند در 1955 و دیگر سفرهای او هر کدام دستاوردهای سیاسی چشمگیری برای شوروی به همراه داشته که پیش از آن سابقه نداشته است و حاصل روش نوین وی در تلقی مسائل جهان و نحوه حکومت بر مردم و ارتباط با غرب بود.
در زمینه اقتصادی نیز دست به تعدیلاتی در داخل کشور زد و به شکل بسیار محدودی و تا آنجا که جو جذب و محیط اجازه می داد در تعاونیها و مالکیت خصوصی تعدیلاتی به وجود آورده، امکان تملک مقدار محدودی از املاک را به افراد عادی ارائه نمود، در زمینه اقتصاد بین الملل نیز دبیر اول جدید حزب کمونیست شوروی همان رویه ای را پیش گرفت که وودروویلسن رئیس جمهوری پیشین امریکا به عنوان «پشتیبان اصل خودمختاری»از خود بیادگار گذاشته بود. خروشچف نهایت کوشش را به عمل آورد که هنگام از بین رفتن امپریالیسم اروپا، بتواند در انقلابهای ناسیونالیستی جائی برای خود دست و پا کند، ‌همچنین جدیت نمود که خود را با «انقلاب انتظارات روز افزون»هم آهنگ سازد. بنابراین از سال 1955، ‌شوروی که می توان گفت از تئوری چندان فایده و اهمیتی برای بازرگانی جهانی قائل نبود، اجرای برنامه هایی را به منظور کمک مالی و بازرگانی و گشایش اعتبار برای چند کشور برگزیده آسیائی و آفریقائی و شرق میانه آغاز کرد. در ظرف پنج سال پس از 1955 برنامه کمک مالی و بازرگانی شوروی مبلغ بسیار قابل توجهی را نشان می داد، ‌یعنی به پنج هزار میلیون دلار بالغ شده بود. ولی قسمت مهمی از این مبلغ، اعتبارهایی بود که می بایستی در ظرف چندین سال برداشت شود. بدین ترتیب بزرگتر از اقلام واقعی به نظر می رسید، زیرا قبلاً چنین اقدامی صورت نگرفته بود. معاملات بازرگانی بین کشورهای در حال توسعه و بلوک شوروی رو بتزاید بود، ‌ولی نباید فراموش نمود که از میزان خیلی پائین شروع شده بود. در عمل در برنامه کمک و بازرگانی اتحاد جماهیر شوروی نسبت به برنامه کمکهای خارجی ایالات متحده آمریکا رجحان و مزایای فراوانی وجود داشت. کمک شوروی اغلب صرف طرحهایی می شد که مورد علاقه و دلبستگی رهبران کشورهای در حال توسعه و عمران بود، ‌مانند تحویل اسلحه و مهمات نظامی و ساختمان سد آسوان در مصر، ساختن خیابانها و کوچه های سنگ فرش شده و احداث کارخانه نانوایی بسبک جدید در پایتخت افغانستان، ساختمان کارخانه ذوب آهن در هندوستان و ساختمان بیمارستان و استادیوم ورزشی در کشور برمه.
بدین ترتیب تفکر جدید، تحولی را در شوروی و سیاست داخلی و خارجی آن به وجود آورده، ‌قرار حاکمان با ملت این شد که از به وجود آمدن دیکتاتوری دیگر جلوگیری کرده نگذارند فردپرستی مجدداً در اتحاد شوروی اعاده شود. کما اینکه آخرین فرازهای سخنرانی طولانی خروشچف در بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی حاکی از این بود که:
«رفقا: ما باید کیش شخصیت را برای همیشه از بین ببریم و برای امور مرامی و نظری و عملی تصمیمات منطقی بگیریم. از این رو لازم است که:
-نخست، به عنوان یک بلشویک، ‌ستایش فرد را تقبیح کنیم، چرا که مغایر مارکسیسم لنینیسم است. لذا لازم است که در آینده نزدیک، کتاب جدیدی طبق اصول حقیقت بینی علمی مارکس برای تاریخ حزب نوشته و منتشر شود و در همین زمینه کتاب هایی هم راجع به تاریخ جامعه شوروی و وقایع جنگ داخلی و جنگ بزرگ میهنی به رشته تحریر درآید.
ـ دو، رعایت دقیق اصول لنینیسم در مورد رهبری حزب و اشاعه انتقاد و انتقاد از خود.
ـ سه، اجرای کامل اصول دموکراتیک لنینیستی که در قانون اساسی اتحا جماهیر شوروی درج شده است و مبارزه با کسانی که بخواهند از قدرت خود سوء استفاده کنند.
رفقا:ما ایمان راسخ و قاطع داریم، ‌حزب ما که با قطعنامه های تاریخی کنگره بیستم بسیج شده است و با پیروی از منویات لنین، ‌ملت شوروی را به سرمنزل کامیابی ها و پیروزی های نوین رهبری خواهد کرد. زنده باد لنینیسم. »
بدین ترتیب لبه تیز همه حملات به سمت استالین متوجه و سخنرانی خروشچف سراپا ابراز وفاداری به لنین و لنینیسم و نفی شخصیت پرستی و بت سازی بود. اما همگی نیک می دانیم که اگر در سرزمین روسیه استالینی ظهور می کند، ‌نه فقط به دلیل تمایل شخصی او به دیکتاتور شدن بوده است، بلکه این ملت روسیه و ساختار فرهنگی و روحی و روانی ملت آن سرزمین است که به وی اجازه چنین زیاده روی هایی را داده است.
«عاقبت خود نیکتیا خروشچف نیز یکی از قربانیان سیستم شد. سیستمی که خود او در ایجاد آن یاری کرده بود؛ اما چون به مرز واقع بینی رسید و به فکری افتاد که این سیستم را قویاً اصلاح کند، ‌در زیر چرخ های آن له و به فراموشی سیاسی سپرده شد. گویا خروشچف فراموش کرده بود که حتی برداشتن یک خشت از بنای رفیع مارکسیسم لنینیسم، ‌نخستین گام در ریختن سایر خشت ها و نهایتاً‌ فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی است که سوای شوروی، ‌منطقه گسترده ای را در شرق اروپا در بر می گیرد و به آسانی به دست نیامده است. در واقع، ‌چنانکه قرار باشد دگرگونی بنیانی در مجموعه فلسفی ـ اقتصادی ـ سیاسی مارکسیسم لنینیست صورت گیرد، شرط نخست آن، ‌به وجود آمدن شرایط ویژه ای در جهان است. چنان شرایطی که مسلک و سازمان کمونیسم کاملاً تعیین کنند که به هدف های آرمانی و مسلکی خود رسیده اند و نگرانی از بابت آسیب های احتمالی از جانب اردوگاه سرمایه داری نداشته باشند؛ یقین و باوری که تحقق آن حتی تا پایان سده بیستم نیز بعید به نظر می رسد.
آنها که خروشچف را از کار برکنار کردند، وی را به همان اتهاماتی که او در کنگره بیستم به استالین وارد نمود متهم کردند، پرداختن به کیش شخصیت، اعمال غیر قانونی قدرت اسراف در صرف اموال و پول کشور انجام طرحهای غلط کشاورزی، اجرای سیاست خارجی ضعیف و انفعالی و غیر قاطع و بالاخره دخالت دادن اعضای خانواده خود در امور حکومتی و کشورداری از جمله اتهاماتی است که برای برکنار کردن خروشچف به حزب کمونیست شوروی ارائه شد.
«ولادیمیر سمیچاستنی» رئیس «کا. گ. ب»در دوران «نیکیتا خروشچف» گفت؛«لئونید برژنف»در سال 1964 از او خواسته بود که ترتیب ترور خروشچف را بدهد و کمیته مرکزی حزب کمونیست چند ماه بعد «خروشچف» را از کار برکنار کرد.
به گزارش خبرگزاری فرانسه «سمیچاستنی»در یک برنامه مستند از تلویزیون مسکو گفت: برژنف در آن زمان رئیس شورای عالی (پارلمان) بود و از همان ابتدا قصد برکناری خروشچف را داشت و به صراحت در تابستان 1964 از من خواست که خروشچف را پس از بازگشت از سوئد، مسموم کنم یا بکشم.
من به برژنف گفتم که این کار محال است، چون از خروشچف به شدت حفاظت می شود و او با افراد خانواده اش به کشور باز می گردد و بهتر است از راههای قانونی برکنار شود.
«خروشچف»پس از مرگ استالین در سال 1953 به دبیر کلی حزب کمونیست شوروی رسید و در جلسه کمیته مرکزی این حزب در 14 اکتبر 1964 برکنار شد و در سال 1971 در 77 سالگی در مسکو درگذشت.
پس از پایان دوران خروشچف در سال 1964 که به عنوان مقدمه ای برای آغاز دوران طولانی رهبری 18 ساله برژنف به شمار می رود، ‌اتحاد شوروی وارد مرحله تثبیت سیستم اقتصادی ـ سیاسی و بویژه نظامی خود شده و طی این مرحله بود که جماهیر شوروی رقابت همه جانبه خود را با ابرقدرت غرب تشدید کرد.
مقارن این رقابت بود که با بروز روند استقلال طلبی در کشورهای جهان سوم بخصوص در آفریقا و آسیا عرصه سرمایه گذاریهای دیپلماسی شوروی بازتر گردید و این کشور توانست منفذی جهت حضور خود در کشورهای تازه استقلال یافته پیدا نماید.
پس از مرگ لئونید برژنف تا روی کار آمدن میخائیل گورباچف در مارس 1985 شوروی یک دوران انتقال سه ساله را در تاریخ خود تجربه کرد. در این دوران چرنینکو و آندره پوف برای مدت کوتاهی زمامداری شوروی را به عهده داشتند و در نهایت با روی کار آمدن گورباچف جامعه شوروی وارد آخرین و پرتحولترین دوران خود شد.
آغاز دوران زمامداری گورباچف مصادف با به کارگیری اندیشه جدید سیاسی در این کشور می باشد که با توجه به اتخاذ دو سیاست اقتصادی و سیاسی پروسترویکا و گلاسنوست توسط گورباچف، موجبات دگرگونیهای زیر بنایی در این امپراتوری فراهم آمد.

نگاهی دیگر به یک نتیجه گیری از یک سفرنامه و مقایسه

البته بعضی از خوانندگان حق دارند که بعد از مطالعه ی این مقایسه، این سئوال اساسی را مطرح کنند که اگر اقتصاد سوسیالیستی در مقایسه با نظام سرمایه داری، موفق تر و مقبول تر بوده است پس چرا بعد از گذشت هفتاد سال، سران شوروی و حزب کمونیست به فکر تجدید نظرهای اساسی و گرایش به سمت اقتصاد آزاد افتاده اند؟پاسخ سوال که به عملکرد صدها مرکز دولتی برنامه ریزی شده اقتصادی در طول دهها سال مربوط می شود آن طور که بعضی از ما تصور می کنیم، به راحتی امکان پذیر نیست، اما قدر مسلم این است که در کنار کار عظیم و خلاق میلیونها انسان تبعه شوروی که هفتاد سال روزانه بدون اغراق و بدون استثناء بیش از ده ساعت کار کردند، فساد ریشه دار اداری، عدم درک و شناخت صحیح از فطرت انسانی و کمبود انگیزه های لازم برای بالا بردن کیفیت کار به جای صرفاً ‌کمیت آن، ‌سلطه اقلیتی به نام حزب بر اکثریت مردم، تسلط بوروکراتها و تکنوکراتها بر سایر افراد جامعه، عدم آزادی تفکر و اندیشه و عقیده، ‌آهنگ رشد سریع پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک در بسیاری از زمینه های اقتصاد غرب، و... بالاخره تمامی مسایلی که گورباچف، ‌خود در پرسترویکا و گلاست نوست به آنها اشاره ای گذرا کرده، در این پدیده مؤثر بوده اند و البته همین جا را هم بگویم که هنوز گورباچف در صحبتها و موضع گیریها و تحلیلهای سیاسی اش بر مواضع و عقاید «لنین» پای بند و وفادار است و در توضیح این مسأله می گوید: «سوسیالیسم از دیدگاه لنین، یعنی رفاه بیشتر برای مردم، ‌و ما با تغییر سیاستهای سیاسی و اقتصادی مان به دنبال همین رفاه بیشتر هستیم. »متأسفانه در نظامهای دیکتاتوری وقتی به فکر اصلاحات می افتند که دیگر کار از کار گذشته است.

نظر کارل پوپر(8)فیلسوف معاصر درباره تحولات شوروی:

«در شوروی اصلاحات قانونی هنوز در مراحل ابتدایی است. این وضع باید تغییر کند. اصلاحات با صدور فرمان و دستور عملی نمی شود عزم و اراده ساختن یک اقتصادی آزاد و محترم شمردن مالکیت خصوصی از جمله مالکیت زمین، باید از مردم باشد، و ایجاد چنین عزم و اراده ای در مردم بسا که روندی بسیار کند داشته باشد. وقتی می خوانم که در روسیه بازار بورس تشکیل شده است، ‌آن هم در وقتی که بزحمت می توان شرکتهایی خصوصی و بانکها و ذخایر سهامی در آنجا یافت که قادر به فعالیت در آن بورس اوراق بهادار باشند به خنده می افتم. همچنین جای تأسف است که مقامات دولتی اجازه فعالیت به بازار سیاه نمی دهند. مسلماً آنها می دانند که بازار سیاه فقط وقتی «سیاه»اتس که کالا و مواد کافی برای مبادله و خرید و فروش در بازار «سفید»وجود نداشته باشد. کالای کافی تولید کنید. بازار سیاه شما به تدریج خاکستری و بعد سفید می شود. اما ممنوع کردن آن مثل این است که شما حرارت سنج خود را از ترس آنکه نشان دهد تبی شدید دارد به دور اندازید.
آنچه مردم روسیه باید به کلی از ذهن خود دور کنند، ‌بلند پروازی برای ساختن جامعه ای کامل و بی عیب است. چنین جامعه ای را نه چپ ها و نه راست ها می توانند بسازند. اینکه آرمان کمونیستی مردم را هم به جباریت و هم به فقر کشیده است کاملاً به اثبات رسیده اما این هم عبث است که فکر کنیم سرمایه داری چیزی فوق العاده و بی عیب است. مسلماً سرمایه داری طرحی جامع برای دستیابی به یک زندگی خوب و جامعه ای کامل نیست. در بین سرمایه داران به همان اندازه آدم جنایتکار وجود دارد که در بین فقیران، هم اکنون در بریتالیا ما کلکلسیونی دیدنی از کارفرماهای سرمایه داری داریم که دوران زندان خود را می گذرانند. نه به خاطر آنکه سرمایه دارند، ‌بلکه بدلیل آنکه قانون شکنی کرده اند. پس بدیهی است وقتی کشورها قطار خود را به سوی اقتصاد سرمایه داری به حرکت در می آورند، ‌ساده دلانه است که فقط به انتظار نظامی باشند مرکب از افراد کاملاً پاکیزه و شرافتمند و روابط و مناسباتی برابر و مساوی.
کاری که مردم کشورهای کمونیست سابق نباید بکنند این است که نظام صنعتی خود را یک باره از هم بپاشند. تغییر و تحول مستلزم زمان است غالباً هم زمانی طولانی. کارخانه ها کارکنانی دارند که نیازمند اشتغالند؛ آنها چیزی تولید می کنند که هر چند ممکن است در سطح و استاندارد بین المللی نباشد، ‌به هر حال مورد نیاز است. وقتی این نیاز برطرف شود و بی کاری بتواند از طریق اشتغالهای جدید سامان گیرد، آن وقت ـ و فقط آن وقت ـ است که شبکه گسترده تأمین اجتماعی یادگار دوران «سوسیالیسم» می تواند تدریجاً از میان برود. ساختار اقتصاد برنامه ای باید برود. اما تحول باید تدریجی و طبیعی باشد. شما باید با چارچوب قانونی تازه ای شروع کنید. بخشهایی از این چارچوب می تواند از الگوهای قانونی غرب گرفته شود. اما حتی این هم کاری است بسیار دشوار و مقتضی صرف وقت و فعالیت زیاد، ‌زیرا هر ماده و اصلی ناگزیر باید با فضای روسیه و افکار و سنتهای مردم آنجا به محک زده شود و با آنها سازگار گردد. پس از آن است که می توانید بگذارید صنایع غیر لازم و ناکارآمد و فاقد توانایی رقابت شما به شکلی طبیعی از میدان خارج شوند و به موازات همه اینها، سرمایه ها و مهارتهای خارجی را جذب کنید.
در عین حال، باید مراقب باشید. وقتی نظامی کمونیستی را متحول و باز می کنید، ‌دارید کاری انقلابی انجام می دهید؛ دارید دروازه را روی همه افرادی باز می کنید که نظری تازه دارند یا در حال تجربه راههایی تازه برای پیشبرد خود یا منافعشان هستند. این روند نمی تواند بی دردسر باشد. باید منتظر بروز فساد در سطوح عالی و دانی باشید. با شیادانی رو به رو خواهید شد که احتمال دارد کلاه فقیران را بردارند و بعد با ثروت کلان بادآورده خود در امریکای لاتین محو شوند. »

پی نوشت ها :

1. در آن هنگام، در چاپ اول، ‌که نوشته بودم« به احتمال قوی دیگر آن چنان بحرانی به وقوع نخواهد پیوست»نوعی اظهار نظر بی اظهار دلیل و غیر مسئولانه و بی پروایی بود ولی دلیل من متکی به تعالیم کینز در باب اشتغال کامل و سیاستهای اقتصادی مبارزه با بحران بود که بلامعارض! بود. انقلاب کینزی و پیشنهادات او برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی سرمایه داری اساساً مبانی سرمایه داری قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را تغییر داد، با دخالتهای دولت در امور اقتصادی و تدوین قوانین مربوط به رفاه کارگران و تعیین حداقل مزد و وجود بیمه های بیکاری، ‌و بیماری و... و اقتصادی ارشادی و اقتصاد مختلط اساساً عملکرد سرمایه داری را تغییر کلی داده است. در کشورهایی مثل فرانسه، ‌سوئد، نروژ، اسپانیا. که دولتهای سوسیالیست و سوسیال دموکرات با ارمانهای احترام به آزادی و دموکراسی بی آنکه انقلابی خونین رخ دهد جامعه سرمایه داری با اصلاحات و قوانین نشأت گرفته از آراء آزاد و دموکراتیک پارلمانی، نه تنها از فقر دائم التزاید جلوگیری شده است بلکه از آغاز ولادت تا سنین بلوغ کار و فعالیت از حق مسکن، حق بهداشت آموزش رایگان در دبستان، در دبیرستان و در دانشگاه و نیز با استفاده از بورس تحصیلی دولتی، شهرداری و کمک هزینه وامهای تحصیلی بانکها، جامه سرمایه داری آن دیار با تحول تدریجی، آرام و بدون خون ریزی انسانی تر شده است.
2. تاریخ عقاید اقتصادی لوئی بدن Louis Baudin ترجمه آقای دکتر هوشنگ نهاوندی صفحه 145.
3. جنگ بین ارمنستان و آذربایجان بر سر قره باغ و جنگهای خونین صربها، ‌کروآت ها و مسلمانان بر سرزمین در بوسنی هرزه گوین پس از تلاشی یوگسلاوی، کندن مجسمه لنین در دوشنبه پایتخت تاجیکستان و گذاشتن مجسمه فردوسی به جای آن و تعویض مجسمه لنین در ازبکستان با مجسمه امیرتیمورلنگ و جنگ استقلال طلبی چچن ناقض عقیده جنگ طبقاتی اند.
4. ضمناً یکی از دلایل این که کمونیسم در ابتدای پیدایش مدنیت پیدا شده آن است که این طرز زندگی در مواقع قحطی بروز می کند. چه، ‌در آن هنگام، فرد برای فرار از خطر مشترکی که همه را تهدید می کند، ناچار به دامان اجتماع پناه می برد. هنگامی که فراوانی رخ می کند و خطر از بین می رود همبستگی افراد از نیرو می افتد و، ‌در عوض، توجه به خویشتن قوت می گیرد؛ در واقع، هنگامی که وسایل تجمل و خوشگذرانی فراهم می شود، کمونیسم از بین می رود. به تدریج که پیچیدگی و پرشاخ و برگی یک اجتماع زیادتر می شود و تقسیم کار مردم را در رشته های متمایز از یکدیگر می اندازد، ‌دیگر دشوار است که خدمتها و مشاغل مختلف، از لحاظ ارزش اجتماعی، همپایه بمانند: در این هنگام، چاره نیست جز آنکه کسانی که خدمتشان منبع خیرات بیشتری برای جامعه است پاداش بیشتری را، ‌از آنچه در تقسیم مساوی منافع پیش بینی می شود، ‌درخواست کنند. هر تمدنی که در حال رشد است صحنه عدم تساویهایی است که اثر یکدیگر را تشدید می کنند؛ اختلاف مواهب طبیعی میان اشخاص، با اختلاف فرصتها و اوضاعی که برای آنان پیدا می شود دست به یکدیگر می دهد و، در آخر کار، سبب ایجاد تفاوتهای ساختگی دیگری در ثروت و به دست گرفتن نیرو می شود؛ اگر قانون یا اراده حاکم مستبدی این اختلاف تصنعی را از میان برندارد، بالاخره به مرحله انفجار می رسد و فقیران، که هیچ چیز ندارند تا از گم کردن آن هراس داشته باشند، ‌شورش می کنند، ‌و در نتیجه همین انقلاب، همه مردم در فقر عالم گیر جدید برابر می شوند.
چنین است که همه جامعه های جدید خواب خوش کمونیسم را می بینند و به این ترتیب از حیات نیاکان خود، که از زندگی کنونی ما ساده تر و به مساوات نزدیکتر بود، یاد می کنند و هنگامی که مردم اختلاف شدید و عدم تأمین زندگی را بیشتر احساس می نمایند و دیگر برایشان قابل تحمل نمی شود، برگذشته افسوس می خورند و می خواهند به هر قیمت هست به آن بازگردند، ‌غافل از آنکه چون مساوات برقرار شود، فقر نیز بر همه جا سایه خواهد گسترد. به همین جهت است که تقسیم زمینها هر چند یک بار از سرگرفته می شود، خواه به حکم قانون باشد، خواه برخلاف قانون، و خواه این امر به وسیله برادران گراکوس در روم صورت پذیرد، یا به وسیله ژاکوبنها در فرانسه، یابه وسیله کمونیستها در روسیه شوروی. همین طور جمع مال و منال و قدرت از سرگرفته می شود، و مردم، ‌از راه تفاوت قابلیتهای خود، ‌دو مرتبه به شکل هرمی درمی آیند. قانون هر چه باشد، ‌بالاخره کسانی که قابلیت بیشتر دارند، از هر راه باشد، زمین حاصلخیزی را به چنگ می آورند و مقامات عالی را اشغال و در تقسیم، مطالبه سهم بیشتر می کنند، به محض این که نیرو و قدرت در دست آنها افتد، حکومت را اشغال می کنند و قوانین تازه می گذرانند، یا قوانین موجود را به میل خود تفسیر می کنند، و پس از چندی، دوباره، عدم تساوی سابق برقرار می گردد. چون به تاریخ اقتصادی از این لحاظ بنگریم، مانند ضربانهای کند قلب سازمان اجتماعی جلوه گر می شود، با تجمع ثروت این قلب منقبض می شود و پس از آن، به صورت طبیعی، انبساطی پیش می آید، که همان انقلاب است.
5. شک نیست که سیل اکتشافات جدید، که ما آن را به نام انقلاب صنعتی می نامیم، ‌اختلافی را که میان مردم موجود است بشدت توسعه بخشیده است.
6. الکساندر یاکوئف طراح گلاسنوست و نزدیکترین دستیار و مشاورگر باچف گفت: در دوران حکومت لنین و استالین 29 میلیون نفر به هلاکت رسیده اند. مسکو اطلاعات 22 دی 1372.
7. مطالبی که از اینجا، ‌از آنجا و از اطلاعات بریده و پراکنده به این بخش اضافه کرده ام به قصد سرزنش کردن و نمک پاشیدن زخم دلریشان که جوانی عمر خود را بیهوده برای تحقق این آرمان گذاشته اند نیست. این مطالب را برای کسانی که اوضاع آن روزگار همسایه قدر قدرت کشور شوراها را ندیده اند می نویسم که اولاً‌ تحول ظهور و سقوط یک نظام دیکتاتوری شوروی را بشناسند و ثانیاً بدانند نظامهای دیکتاتوری توتالیتر هر چند که به زیور ایده آل آراسته باشند و به نام برابری و برادری و دیکتاتوری پرولتاریا آزادیهای سیاسی را از مردم سلب کنند دچار همین سرنوشت خواهند شد که شوروی شد و زمانی می فهمند که باید اصلاح کنند که کار از کار گذشته است.
8. از کتاب پایان امپراطوری گفتگوی جورج اربان با تنی چند از صاحب نظران دنیای معاصر ترجمه دکتر هرمز همایونپور.

منبع مقاله: قدیری اصل، باقر؛ (1386)، سیر اندیشه اقتصادی، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دهم1387.